شکسته دستم،گله از قلم ندارم
زبانه قاصرم را به دهان می فشارم
شب که گناه میشمردم
روز به دست خود بمردم
نتوانمت بگویم
به خدا گناه خود را
شرمساره اویم
از اینجا تا به آنجا
به خودم گلایه دارم
که چقدر ناتوانم
از اینجا تا به آنجا چاره دارم
چه بی چاره من
که چاره ای جز ناتوانی ندارم
:: موضوعات مرتبط:
اشعار نو ,
,
:: بازدید از این مطلب : 557
|
امتیاز مطلب : 45
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12