نوشته شده توسط : وحید زمانی
زندگی چیست؟ قاصدک آمده بود و چه سرگردان بود گفتم او را چه خبر آوردی؟ هیچ نگفت گفتم از کوی نگارم خبری داری؟ او هیچ نگفت ...خبر عهد و وفا یا خبر وصل نگار یا که از مرگ رقیب اما نه! خبر مرگ رقیبم هرگز جز من و او که رقیبی نیست او رقیب من و من عاشق او برده از من دل و من هم باید بتوانم دلی از او ببرم آه چه شد! چه شد ای قاصدک بی خبرم لب گشود و گفت این بار آمدم تا خبری را ببرم گفته آن یار که نزد تو بیایم و بپرسم از تو زندگی چیست بگو عشق کجاست و چقدر این عشق به حقیقت نزدیک است گفتمش پس بشنو، آنچه من می گویم و ببر آن را نزد او بی کم و کاست زندگی را هر کس به طریقی بیند یکی از عقل، یکی از دل، یکی از احساس دیگری با شعر، آن یکی با پرواز گفته اند حسی است از غربت مرغان مهاجر و چه زیبا گفته اند تو به یار بگو: زندگی باران است زندگی یک دریاست زندگی یاس قشنگی ست که دل می بوید زندگی راز شگفتی ست که جان می جوید زندگی عزم سفر کردن در ره معشوق است زندگی آبی دریاست و عشق غرق دریا شدن است ولی ای دوست بدان، می توان غرق نشد می توان ماهی این دریا شد شاد و خرم به شنا پرداخت شرطش آن است که عاشق نشویم جای آن از ته دل از سر وجان همه را دوست بداریم، همه چیز و همه کس همه رنگ و همه نقش، همه شادی همه غم به خودم آمدم و دیدم قاصدک دیگر نیست و نمی دانم از کی با خودم حرف زدم و صد افسوس که آخر نشنید از من زندگی انگور است، دانه دانه باید آن را خورد زندگی باور دریایی یک قطره در آرامش رود زندگی حس شکوفایی یک مزرعه در باور بند زندگی باور دریاست در اندیشه ماهی در تنگ زندگی فهم نفهمیدن هایت زندگی پنجره ای باز به دنیای وجود تا که این پنجره باز است جهانی با ماست آسمان، عشق، خدا، نور، سعادت با ماست فرصت بازی این پنجره را دریابیم در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم پرده از ساحت دل برگیریم «رو به این پنجره با شوق سلامی بکنیم» لینک باکس افزایش بازدید :: موضوعات مرتبط: اشعار دوستان , , :: بازدید از این مطلب : 541 نوشته شده توسط : وحید زمانی
نوشته شده توسط : وحید زمانی
:: موضوعات مرتبط: قصه هایی از دوستان , , :: بازدید از این مطلب : 447 نوشته شده توسط : وحید زمانی
ز بس که آسمان دلم ابريست
تمام خاطراتم نمناک شده است نمي دانم چرا؟ دريا را هم که ديدم به ياد تو افتادم روي ماسه هاي ساحل نوشتم ...اگر طاقت شنيدن داري من شهامت گفتن دارم دوباره به دريا نگاه کردم باز برگشتم اين بار روي ماسه ها نوشتم دوست دارم لینک باکس افزایش بازدید :: موضوعات مرتبط: اشعار دوستان , , :: بازدید از این مطلب : 465 نوشته شده توسط : وحید زمانی
به آسانی میشه در دفترچه تلفن کسی
جایی پیدا کرد لینک باکس افزایش بازدید
ولی به سختی میشه در قلب اون جایی پیدا کرد به راحتی میشه در مورد اشتباهات دیگران قضاوت کرد ولی به سختی میشه اشتباهات خود را پیدا کرد به راحتی میشه بدون فکر کردن حرف زد ولی به سختی میشه زبان رو کنترل کرد به راحتی میشه کسی رو که دوستش داریم ار خودمون برنجانیم ولی به سختی میتونیم این رنجش رو جبران کنیم به راحتی میشه کسی رو بخشید ولی به سختی میشه از کسی تقاضای بخشش کرد به راحتی میشه قانونرو تصویب کرد ولی به سختی میشه به آنها عمل کرد به راحتی میشه به رویاها فکر کرد ولی به سختی میشه برای به دست آوردن یک رویا جنگید. به راحتی میشه دوست داشتن رو به زبان آورد ولی به سختی میشه آن را نشان داد...... :: موضوعات مرتبط: اشعار دوستان , , :: بازدید از این مطلب : 535 نوشته شده توسط : وحید زمانی
حیات جاودان!
شمال و غرب و جنوب،پريشان و آشفته اند. . . شمال و غرب و جنوب،پريشان و آشفته اند.تاج ها درهم می شكنند و امپراتوری ها به خويش می لرزند.بيا! از اين دوزخ بگريز و آهنگ شرق دلپذير كن،تا در آنجا نسيم روحانيت بر تو وزد و در بزم عشق و می و آواز آب خضر جوانت كند. بيا! من نيز رهسپار اين سفرم تا در صفای شرق آسمانی،طومار قرون گذشته را درنوردم و آنقدر در دور زمان واپس روم تا به روزگاری برسم كه در آن،مردمان جهان قوانين آسمانی را با كلمات زمينی از خداوندان فرا می گرفتند و چون ما فكر خويش را از پی درك حقيقت رنجه نمی داشتند. بيا! من نيز رهسپار ديار شرقم تا در آنجا با شبانان درآميزم و همراه كاروان های مشك و ابريشم سفر كنم.از رنج راه،در آبادی های خنك بياسايم و در دشت و كوير،راه هايی را كه به سوی شهرها می رود بجويم. ای حافظ! در اين سفر دور و دراز،در كوره راه های پر نشيب و فراز،همه جا نغمه های آسمانی تو رفيق راه و تسلی بخش دل ماست؛مگر نه راهنمای ما هر شامگاهان با صدايی دلكش بيتی چند از غزل های شورانگيز تو را می خواند تا اختران آسمان را بيدار كند و رهزنان كوه و دشت را بترساند؟ ای حافظ مقدس! آرزو دارم كه همه جا،در سفر و حضر ،در گرمابه و ميخانه با تو باشم،و در آن هنگام كه دلدار نقاب از رخ برمی كشد و با عطر گيسوان پرشكنش مشام جان را معطر می كند تنها به تو انديشم تا در وصف جمال دلفريبش از سخنت الهام گيرم و از اين وصف،حوريان بهشت را به رشك افكنم! به اين سعادت شاعر حسد مبريد و در پی آزردن او مشويد،زيرا سخن شاعر چون پرنده ای سبك روح گرد بهشت پرواز می كند و برای او حيات جاودان می طلبد. لینک باکس افزایش بازدید :: موضوعات مرتبط: اشعار دوستان , , :: بازدید از این مطلب : 510 نوشته شده توسط : وحید زمانی
وقتی به دنیا می آیم،
سیاهم. لینک باکس افزایش بازدید
وقتی بزرگ می شوم، سیاهم. وقتی به زیر آفتاب می روم، سیاهم. وقتی می ترسم، سیاهم. وقتی بیمار می شوم، سیاهم. وقتی هم که می میرم، سیاهم. اما تو ای دوست سفید! وقتی به دنیا می آیی، صورتی هستی. وقتی بزرگ میشوی، سفیدی. وقتی به زیر آفتاب می روی، قرمزی. وقتی سرد میشوی، آبی هستی. وقتی می ترسی، زرد میشوی وقتی بیمار می شوی، قهوه ای هستی. وقتی هم که می میری، خاکستری هستی. آنوقت تو به من می گویی رنگی؟! :: موضوعات مرتبط: اشعار دوستان , , :: بازدید از این مطلب : 721 نوشته شده توسط : وحید زمانی
گره گشای!
پیرمردی، مفلس و برگشته بخت روزگاری داشت ناهموار و سخت هم پسر، هم دخترش بیمار بود هم بلای فقر و هم تیمار بود این، دوا میخواستی، آن یک پزشک این، غذایش آه بودی، آن سرشک این، عسل میخواست، آن یک شوربا این، لحافش پاره بود، آن یک قبا روزها میرفت بر بازار و کوی نان طلب میکرد و میبرد آبروی دست بر هر خودپرستی میگشود تا پشیزی بر پشیزی میفزود هر امیری را، روان میشد ز پی تا مگر پیراهنی، بخشد به وی شب، بسوی خانه میمد زبون قالب از نیرو تهی، دل پر ز خون روز، سائل بود و شب بیمار دار روز از مردم، شب از خود شرمسار صبحگاهی رفت و از اهل کرم کس ندادش نه پشیز و نه درم از دری میرفت حیران بر دری رهنورد، اما نه پائی، نه سری ناشمرده، برزن و کوئی نماند دیگرش پای تکاپوئی نماند درهمی در دست و در دامن نداشت ساز و برگ خانه برگشتن نداشت رفت سوی آسیا هنگام شام گندمش بخشید دهقان یک دو جام زد گره در دامن آن گندم، فقیر شد روان و گفت کای حی قدیر گر تو پیش آری بفضل خویش دست برگشائی هر گره کایام بست چون کنم، یارب، در این فصل شتا من علیل و کودکانم ناشتا میخرید این گندم ار یک جای کس هم عسل زان میخریدم، هم عدس آن عدس، در شوربا میریختم وان عسل، با آب میمیختم درد اگر باشد یکی، دارو یکی است جان فدای آنکه درد او یکی است بس گره بگشودهای، از هر قبیل این گره را نیز بگشا، ای جلیل این دعا میکرد و میپیمود راه ناگه افتادش به پیش پا، نگاه دید گفتارش فساد انگیخته وان گره بگشوده، گندم ریخته بانگ بر زد، کای خدای دادگر چون تو دانائی، نمیداند مگر سالها نرد خدائی باختی این گره را زان گره نشناختی این چه کار است، ای خدای شهر و ده فرقها بود این گره را زان گره چون نمیبیند، چو تو بینندهای کاین گره را برگشاید، بندهای تا که بر دست تو دادم کار را ناشتا بگذاشتی بیمار را هر چه در غربال دیدی، بیختی هم عسل، هم شوربا را ریختی من ترا کی گفتم، ای یار عزیز کاین گره بگشای و گندم را بریز ابلهی کردم که گفتم، ای خدای گر توانی این گره را برگشای آن گره را چون نیارستی گشود این گره بگشودنت، دیگر چه بود من خداوندی ندیدم زین نمط یک گره بگشودی و آنهم غلط الغرض، برگشت مسکین دردناک تا مگر برچیند آن گندم ز خاک چون برای جستجو خم کرد سر دید افتاده یکی همیان زر سجده کرد و گفت کای رب ودود من چه دانستم ترا حکمت چه بود هر بلائی کز تو آید، رحمتی است هر که را فقری دهی، آن دولتی است تو بسی زاندیشه برتر بودهای هر چه فرمان است، خود فرمودهای زان بتاریکی گذاری بنده را تا ببیند آن رخ تابنده را تیشه، زان بر هر رگ و بندم زنند تا که با لطف تو، پیوندم زنند گر کسی را از تو دردی شد نصیب هم، سرانجامش تو گردیدی طبیب هر که مسکین و پریشان تو بود خود نمیدانست و مهمان تو بود رزق زان معنی ندادندم خسان تا ترا دانم پناه بیکسان ناتوانی زان دهی بر تندرست تا بداند کنچه دارد زان تست زان به درها بردی این درویش را تا که بشناسد خدای خویش را اندرین پستی، قضایم زان فکند تا تو را جویم، تو را خوانم بلند من به مردم داشتم روی نیاز گرچه روز و شب در حق بود باز من بسی دیدم خداوندان مال تو کریمی، ای خدای ذوالجلال بر در دونان، چو افتادم ز پای هم تو دستم را گرفتی، ای خدای گندمم را ریختی، تا زر دهی رشتهام بردی، تا که گوهر دهی در تو، پروین، نیست فکر و عقل و هوش ورنه دیگ حق نمیافتد ز جوش لینک باکس افزایش بازدید :: موضوعات مرتبط: اشعار دوستان , , :: بازدید از این مطلب : 509 نوشته شده توسط : وحید زمانی
" سعی نكنیم بهتر یا بدتر از دیگران باشیم ، بكوشیم نسبت به خودمان بهترین باشیم - ":: موضوعات مرتبط: جملات بزرگان , , :: بازدید از این مطلب : 483 نوشته شده توسط : وحید زمانی
شجاعت واقعی زمانی است كه شخصی بتواند از اعماق مشكلات و بدبختی ها به زندگی لبخند بزند.لینک باکس افزایش بازدید :: موضوعات مرتبط: جملات بزرگان , , :: بازدید از این مطلب : 446 نوشته شده توسط : وحید زمانی
اصل اول: در زندگي، همه چيز عادلانه نيست، بهتر است با اين حقيقت كنار بياييد. اصل دوم: دنيا براي عزت نفس شما اهميتي قايل نيست. در اين دنيا از شما انتظار ميرود كه قبل از آنكه نسبت به خودتان احساس خوبي داشته باشيد، كار مثبتي انجام دهيد. اصل سوم: پس از فارغالتحصيل شدن از دبيرستان و استخدام، كسي به شما رقم فو...قالعاده زيادي پرداخت نخواهد كرد. به همين ترتيب قبل از آنكه بتوانيد به مقام معاون ارشد، با خودرو مجهز و تلفن همراه برسيد، بايد براي مقام و مزايايش زحمت بكشيد. اصل چهارم: اگر فكر ميكنيد، آموزگارتان سختگير است، سخت در اشتباه هستيد. پس از استخدام شدن متوجه خواهيد شد كه رئيس شما خيلي سختگيرتر از آموزگارتان است، چون امنيت شغلي آموزگارتان را ندارد. اصل پنجم: آشپزي در رستورانها با غرور و شأن شما تضاد ندارد. پدر بزرگهاي ما براي اين كار اصطلاح ديگري داشتند، از نظر آنها اين كار «يك فرصت» بود. اصل ششم: اگر در كارتان موفق نيستيد، والدين خود را ملامت نكنيد، از ناليدن دست بكشيد و از اشتباهات خود درس بگيريد. اصل هفتم: قبل از آنكه شما متولد بشويد، والدين شما هم جوانان پرشوري بودند و به قدري كه اكنون به نظر شما ميرسد، ملالآور نبودند. لینک باکس افزایش بازدید :: موضوعات مرتبط: جملات بزرگان , , :: بازدید از این مطلب : 140 نوشته شده توسط : وحید زمانی
همسرم با صدای بلندی کفت : تا کی میخوای سرتو توی اون روزنامه فروکنی؟ میشه بیای و
به :: موضوعات مرتبط: قصه هایی از دوستان , , :: بازدید از این مطلب : 195 نوشته شده توسط : وحید زمانی
توجه داشته باشید که باید بدون
مکث جواب بدید !
۱ )یک فروند هواپیما در مرز آمریکا و کانادا سقوط میکند. بازماندگان از سقوط را در کجا دفن میکنند؟ کانادا – آمریکا – هیچکدام ۲) یک خروس در بام خانهای که شیب دوطرفه دارد، تخم میگذارد. این تخم از کدام طرف میافتد؟ شمال – جنوب – هیچکدام ۳ )خانمیعاشق رنگ قرمز است و تمام وسایل او به رنگ قرمز است. او در آپارتمانی یک طبقه که قرمزرنگ است، زندگی میکند. صندلی و میز او قرمزرنگ است.تمام دیوارها و سقف آپارتمان قرمزرنگ هستند. کفپوش آپارتمان و فرشها نیز قرمزرنگ هستند.تلویزیون هم قرمز رنگ است. سریع پاسخ دهید که پلههای آپارتمان چه رنگی هستند؟ قرمز – آبی – هیچکدام ۴ )پدر و پسری را که در حادثه رانندگی مجروح شده بودند، به بیمارستان میبرند.پدر در راه بیمارستان فوت میکند ولی پسر را به اتاق عمل میبرند. پس از مدتی دکتر میگوید من نمیتوانم این شخص را عمل کنم، به علت اینکه او پسر من است.آیا به نظر شما این داستان میتواند صحت داشته باشد؟ آری – خیر – هیچکدام ۵ ) اگر چهار تخممرغ، آرد، وانیل، شکر، نمک و بیکینگ پودر را با همدیگر مخلوط کنید، آیا کیک خواهید داشت؟ آری – خیر – هیچکدام ۶) آیا میتوانید از منزلتان بالاتر پرش کنید؟ آری – خیر – هیچکدام ۷ ) یک کیلوگرم آهن چند گرم سنگینتر از یک کیلو گرم پنبه است؟ ۱گرم – ۱۰۰گرم – هیچکدام ۸ ) مردی به طرف یک پلیس که در حال جریمه کردن اتومبیل بود، میرود و التماس میکند که پلیس جریمه نکند ولی آقای پلیس قبول نمیکند. به پلیس نه یک بار بلکه هشت بار بد دهنی میکند.جواب دهید که این مرد چند بار جریمه خواهد شد؟ ۸ بار – ۹بار – هیچکدام ۹ ) اگر تمام رنگها را با هم مخلوط کنید، آیا رنگین کمان خواهیم داشت؟ آری – خیر – هیچکدام ۱۰ ) گرگی به بالای کوه میرود تا غرش شبانهاش را آغاز کند.چه مدت طول میکشد تا به بالای کوه برسد؟ دوشب – پنجشب – هیچکدام ۱۱) اگر بهطور اتفاقی وارد کودکستان دوران کودکیتان شوید، آیا قادر به خواندن نوشتن و انجام جدول ضرب خواهید بود؟ آری – خیر – هیچکدام ۱۲) آیا امکان دارد یک نفر سریعتر از رودخانه میسیسیپی شنا کند؟ آری – خیر – هیچکدام ۱۳) آقای بیل اسمیت و خانم ژانت اسمیت از هم طلاق میگیرند. پس از مدتی خانم ژانت اسم اولیه خود را پس میگیرد.با این حال، پس از پنج سال با اینکه هنوز از آقای بیل اسمیت طلاق گرفته است، دوباره خانم ژانت اسمیت میشود. آیا این قضیه امکانپذیر است؟ آری – خیر – هیچکدام ۱۴) آقای جیم کوک مشکوک به قتل است ولی وقتی که پلیس از او سوال میکند که در موقع قتل کجا بوده است، آقای جیم میگوید در خانه مشغول تماشای سریال مورد علاقهام بودهام. حتی جزئیات سریال را برای پلیس شرح میدهد.آیا این موضوع ثابت میکندکه آقای جیم بیگناه است؟ آری – خیر – هیچکدام ۱۵) یک شترمرغ تصمیم میگیرد که به وطنش بازگردد.چه موقع برای پرواز او به جنوب مناسب است؟ بهار – پاییز – هیچکدام ۱۶ ) جمله بعدی صحت دارد.جمله قبلی غلط است.آیا این قضیه منطقی است؟ آری – خیر – هیچکدام ۱۷) آیا امکان دارد که یک اختراع قدیمیقادر باشد که پشت دیوار را به ما نشان دهد؟ آری – خیر – هیچکدام ۱۸ ) اگر بخواهید یک نامه به دوستتان بنویسید، ترجیح میدهید با شکم پر یا با شکم خالی بنویسید؟ پر – خالی – هیچکدام پاسخ سوالات در لینک زیر ● پاسخنامه ۱) هیچ کدام. بازماندگان که زنده هستند نیازی به دفن کردن ندارند. ۲) هیچ کدام.خروس که تخم نمیگذارد! ۳)هیچ کدام.آپارتمان یک طبقه که راه پله ندارد! ۴) آری. اگر این سوال را نتوانستید جواب دهید، وای بر شما.دکتر یک خانم جراح است یعنی این شخص مادر پسر است! ۵) خیر، شما پیش از اینکه کیک داشته باشید باید آن را بپزید ! ۶) آری،.بپرید و ببینید که خانه شما چقدر میپرد! ۷) هیچ کدام. یک کیلوگرم آهن با یک کیلوگرم پنبه به طور دقیق برابر هستند. ۸) هیچ کدام. خودرو به آن مرد تعلق ندارد. ۹) خیر.رنگ خاکستری خواهید داشت. ۱۰) هیچکدام. گرگ پیشتر بالای کوه است. ۱۱) آری، شما فقط از کودکستان دیدن میکنید و با همین شرایطی که الان دارید فقط وارد کودکستان شدهاید. ۱۲) آری، چون که رودخانهها که قادر به شنا کردن نیستند! ۱۳) آری ژانت با یک آقای دیگر که فامیلاش اسمیت بوده، ازدواج کرده است. ۱۴) خیر.چون که ممکن است این سریال تکراری باشد و او پیشتر این سریال را دیده باشد. ۱۵) هیچ کدام.شتر مرغ که قادر به پرواز نیست. ۱۶) هیچ کدام. چون که جملات متضاد هم هستند. ۱۷) آری.پنجره یک اختراع قدیمیاست که به وسیله آن میتوان پشت دیوار را مشاهده کرد! ۱۸) هیچ کدام.بهتر است که یک نامه عاشقانه را با قلم و کاغذ بنویسید و با شکم نمیتوان نامه نوشت! ● تفسیر آزمون ▪ اگر تعداد جوابهای صحیح شما بین صفر تا ۵ بود، معنایش این است که شما به طرز وحشتناکی به جزئیات بیتوجهید. حواستان کجاست؟ ▪ اگر تعداد جوابهای درست بین ۶ تا ۱۰ بود، نسبتاً بد نیست، اگرچه این نشان میدهد که چندان به جزییات توجه نمیکنید. شاید دارید به مسایلی توجه میکنید که بقیه به آنها توجه نمیکنند. خدا کند اینطور باشد! ▪ اگر تعداد جوابهای درست شما بین ۱۱ تا ۱۵ بود، بسیار خوب است.شما خوب به جزییات توجه میکنید. خدا خیرتان بدهد! ▪ اگر تعداد جوابهای صحیح شما بین ۱۶ تا ۱۸ بود، یعنی شما یک پا شرلوک هولمز هستید. احسنت! لینک باکس افزایش بازدید :: موضوعات مرتبط: جملاتی از دوستان , , :: بازدید از این مطلب : 186 نوشته شده توسط : وحید زمانی
اين داستاني كه در زير نقل مي شود
يك داستان كاملا واقعيست که در ژاپن اتفاق افتاده است
شخصي مشغول تخريب ديوار قديمي خانه اش بود تا آنرا نوسازي كند. توضيح اينكه منازل ژاپني بنابر شرايط محيطي داراي فضايي خالي بين ديوارهاي چوبي هستند. اين شخص در حين خراب کردن ديوار در بين آن مارمولکي را ديد که ميخي از بيرون به پايش فرو رفته بود. دلش سوخت و يک لحظه کنجکاو شد. وقتي ميخ را بررسي کرد خيلي تعجب كرد ! اين ميخ چهار سال پيش، هنگام ساختن خانه کوبيده شده بود ! اما براستي چه اتفاقي افتاده بود ؟ كه در يک قسمت تاريک آنهم بدون كوچكترين حرکت، يك مارمولک توانسته بمدت چهار سال در چنين موقعيتي زنده مانده ! چنين چيزي امکان ندارد و غير قابل تصور است. متحير از اين مساله کارش را تعطيل و مارمولک را مشاهده کرد. در اين مدت چکار مي کرده ؟ چگونه و چي مي خورده ؟ همانطور که به مارمولک نگاه مي کرد يکدفعه مارمولکي ديگر، با غذايي در دهانش ظاهر شد ! مرد شديدا منقلب شد ! چهار سال مراقبت. واقعا كه چه عشق قشنگي ! يك موجود كوچك با عشقي بزرگ ! عشقي كه براي زيستن و ادامه ي حيات، حتي در مقابله با مرگ همنوعش او را دچار هيچگونه كوتاهي نكرده بود ! اگه موجودي به اين کوچکي بتونه عشقی به اين بزرگي داشته باشه پس تصور کنيد ما تا چه حد مي تونيم عاشق همديگه باشيم و شايد هم بايد پايبندي رو از اين موجود درس بگيريم، البته اگر سعي کنيم خيلي بهتر از اينها مي تونيم چرا كه بايد به خود آييم و بخواهيم و بدانيم، که انسان باشيم لینک باکس افزایش بازدید :: موضوعات مرتبط: قصه هایی از دوستان , , :: بازدید از این مطلب : 208 نوشته شده توسط : وحید زمانی
چند لحظه انرژی مثبت من دانشجوى سال دوم بودم. یک روز سر جلسه امتحان وقتى چشمم به سوال آخر افتاد، خندهام گرفت. فکر کردم استاد حتماً قصد شوخى کردن داشته است. :: موضوعات مرتبط: جملات انرژی زا , , :: بازدید از این مطلب : 261 نوشته شده توسط : وحید زمانی
میدونم که از گرفتن این نامه حسابی غافلگیر شدی. :: موضوعات مرتبط: داستان , , :: بازدید از این مطلب : 204 نوشته شده توسط : وحید زمانی
از لحظه ای که در یکی از اتاق های بیمارستان بستری شده بودم، زن و شوهری در تخت روبروی من مناقشه بی پایانی را ادامه می دادند. :: موضوعات مرتبط: جملات انرژی زا , , :: بازدید از این مطلب : 186 نوشته شده توسط : وحید زمانی
زمانی که نادر شاه افشار عزم تسخیر هندوستان داشته در راه کودکی را دید که به مکتب میرفت. از او پرسید: پسر جان چه میخوانی؟ :: موضوعات مرتبط: قصه هایی از دوستان , , :: بازدید از این مطلب : 215 نوشته شده توسط : وحید زمانی
یک روز گرم تابستان ، پسر کوچکی با عجله لباسهایش را در آورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت. :: موضوعات مرتبط: داستان , , :: بازدید از این مطلب : 210 نوشته شده توسط : وحید زمانی
معلم گفت: بنويس "سياه" و پسرك ننوشت :: موضوعات مرتبط: قصه هایی از دوستان , , :: بازدید از این مطلب : 196 نوشته شده توسط : وحید زمانی
دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد :: موضوعات مرتبط: داستان , , :: بازدید از این مطلب : 207 نوشته شده توسط : وحید زمانی
آیا می دانستید که گاهی به هم می رسیم و می گوییم 120 سال زنده باشی یعنی چه و از کجا آمده؟ :: موضوعات مرتبط: جملات انرژی زا , , :: بازدید از این مطلب : 281 نوشته شده توسط : وحید زمانی
آش نخورده و دهن سوخته :: موضوعات مرتبط: داستان , , :: بازدید از این مطلب : 300 نوشته شده توسط : وحید زمانی
اون قديم ها زمان قاجار كه زن ها چادر چاقچور سر ميكردن :: موضوعات مرتبط: جملات انرژی زا , , :: بازدید از این مطلب : 465 نوشته شده توسط : وحید زمانی
شادي را به كوچههاي زندگي برگردانيم. با محبت به در خانه همسايه زنيم و اشكها را از چشمان پر نور دخترك همسايه كه از دوري بابا مينالد پاك كنيم. در كوچههاي زندگي گلهاي اميد بكاريم و با دستان پر محبت خود به آنها آب دهيم تا به شكوفه نشتنشان را با چشم دل ببينيم. :: موضوعات مرتبط: اشعار دوستان , , :: بازدید از این مطلب : 335 نوشته شده توسط : وحید زمانی
چطور یه دوستی خراب میشه؟ :: موضوعات مرتبط: قصه هایی از دوستان , , :: بازدید از این مطلب : 192 نوشته شده توسط : وحید زمانی
حدّ پروازم نگاه توست بالم را نگیر :: موضوعات مرتبط: اشعار دوستان , , :: بازدید از این مطلب : 347 نوشته شده توسط : وحید زمانی
ساعت و انتظار و دلهره :: موضوعات مرتبط: اشعار نو , , :: بازدید از این مطلب : 321 نوشته شده توسط : وحید زمانی
نامه ی یک روسپی به خدا خدایا گناه من چه بود :: موضوعات مرتبط: اشعار نو , , :: بازدید از این مطلب : 427 نوشته شده توسط : وحید زمانی
روزگار غریبیست نازنین :: بازدید از این مطلب : 355 |
|
موضوعات آرشیو مطالب آخرین مطالب پیوند های روزانه مطالب تصادفی مطالب پربازدید چت باکس
تبادل لینک هوشمند پشتیبانی LoxBlog.Com
|