هم آغوشیت نیست آرزویم
باورم کن
صد بار دیگر نیز می گویم
باور کن
بی بهانه مرا رها نکن
عشقم را باور کن
تو راست می گویی
زمانه بد است
من چه کنم
دلم از زمانه ی ابد است
گناهم از زبان است
حرفم به چشم
احساسم خجالتی
باور کن مرا
نیستم از این سرا
آخر همه می گویند در همین زمانه
چشم حرفش صداقت است
حرف چشمم را باور کن
کاش می شد!می شد دلم حرفش را خودش میزد
شاید آنگاه طعنه ی روزگار را نمی شنید
باور کن باورم را
تا بگویم در این دنیا
هنوز هم صداقت حرف آخر را زد
:: موضوعات مرتبط:
اشعار نو ,
,
:: بازدید از این مطلب : 426
|
امتیاز مطلب : 34
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10